Departed



خوبمن برگشتم امدم که شاید صداهای درون مغزم را خفه کنم تکه تکه به قلم بیاورم و حلقه حلقه زنجیر های اسارتم از خودم را بشکافماگر بتوانم البته.که بعید میدانم .قبل تر ها که در دفتر می نوشتم همه ی نوشته هایم را میسوزاندم.آن هم با کبریتمیخواستم بوی گوگردش ریه هایم را بخراشد و چوب کبریت گر گرفته با تنها چشم اتشینش حرص و هراسش را با سوزاندن ناخن هایم بیرون بریزد

آمده ام بگویم باز هم آن کار را تکرار کردم:/دوباره دوباره و دوباره.به خودم آمدم و دیدم دوباره پای در گل،دست بر دل،سر به پیش همان موقعیت قبل را دارم.همان ابله بیمار سابق.میدانستم.میدانستم که این کارها تاثیر روانی عمیقی رویم میگذاردنه تنها من.روی همه ولی من را خیلی بهم می‌ریزد شاید تا یک ماه حتی.قرار بود حداقل یک سال بیخیالش شوم.سخت تر از آنی بود که فکر میکردم.یکهو چشمانم را باز کردم و دیدم دوباره همان آش و همان کاسه .الان الان ، آرامش قبل از طوفان.


یا من نفهمم یا بقیه مشکل دارن:/البته مورد اول به نظرم احتمالش بیشتره.بالاخره با وجود این میزان از ایرادات در من و این که صرفا احتمال هم بگیریم بازم من بازنده م ولی باید حرفا مو بزنم  بالاخره.به اندازه کافی سر صدا تو مخم دارم اینا رو باید آشغال سطل اشغال.اول  این که یه اهنگ از ارسامیس گوشیدم هم مدح شیطان بود هم ستایش کوروش و چرندیات میهن پرستی،از جفت این مسائل بدم میاد ولی خدایی گوز چیکارش به شقیقه؟اصلا خودت چطور حساب کردی و این اهنگو از کجات در اوردی؟.مورد دو این که میبینی طرف اومده گزینه لایک گذاشته دیس لایک رو ماس مالی کرده:/خو یعنی چی؟عادلانه؟انصافانه؟:/الان من بخام بدون ترور کردن بهت بگم ریدی خبر مرگت! چیکار کنم:/تازه نطراتم دیدم بعضی وقتا میبندن:)بیشتر افراد مذهبی هم که کلا رو اعصاب آدم یورتمه میرن:/یه بار از یه خفن!پرسیدم چرا گات میبینی؟گفت واسه ساختار سازی:)))بعدم خیلی تاکید داشت که خودش فیلم بیسانسور می‌بینه شوهرش ندیده:)))دقیقا یاد این مامان جدی ها افتادم که نگران تربیت توله هاشونن:))خب از ساختار سازی با مرد و زن که بگذرم من یکی تا حالا مذهبی ندیدم که فکر و ذکرش مسائل جنسی نباشه:/یعنی هرچی دیدم یک افکار ی داشته که دومی نداره.:/یه گروه دیگه که خیلی رو مخم هستن اینان که سن پایین ازدواج میکنن توله هم پس میندازن:/مگه میخوان مهدکودک راه بندازن:/گذشته از همه کلا دید افراطی من به بچه ها وحشتناکه:/از همشون متنفرم!بشدت پتانسیل کودک آزاری دارم واسه همین سعی میکنم باهاشون تنها نشمآخ که چقد دلم میخارد گردنشونو فشار بدم که بمیرن.یه عده هم که تو وبشون دهنتو میگان که من واسه خودم مینویسم:)اگه واسه خودت مینویسی چرا رمز نمیزاری یا میزنی رمز داده میشود خو؟اصلا به قول سارتر -حاضری در یه جزیره دور افتاده هم بنویسی؟!-والااین آدمهایی هم که هی میخوان گوژ خوب بودن بدن خیلی رو مخن:/خب خوب باشی که چی؟حال مو بهم میزنن همینی که هستیو بپذیر اینقد نقش بازی نکن که عروسک شی :/من مریضیم فکر کنم علاوه به این که از ادماییکه می خان هی خوب باشن نفرت دارم میخام خیلی هم بد باشم:))))یه رمان میخوندم طرف گفت بهنام از این یارو متنفره ولش کنی خرخرشو جوییدهاون یکی هم نه گذاشت نه برداشت گفت بهنام از همه متنفره:/حالا حکایت منه.


قبلا نوشتم نمیتونم اشک بریزم .خشک شده و سوخته:/الان میتونم.ولی فقط واسه احمقانه ترین چیزا.چیزهایی که از قلبم نیست.مثلا ممکنه پام بخوره به میز اشکم بزنه بیرون:|یا درمورد یکی بخوام حرف احساسی بزنم صد بار صدام میگیره چشمم خیس میشهولی امکان نداره وقتی صدای شکستن قلبم میاد اشکم بیاد:/فقط بغضم باد میکنه.ازم خودم بدم میاد .ولی باید خودمو دوست داشته باشممگه غیر از خودم کسی دیگه رو میتونم بشناسم؟یا کسی میمونه واسه ادم؟اگه قرار باشه خودم واسه خودم نمونم که دیگه خیلی سخت میشه.منو نخوام کیو بخوام؟همه منو یادشون بره خودم خودمو یادم نمیره! یه زمانی قرانو ورق میزدم و نوشته بود خدا برای بنده اش کافی نیست؟ولی من متنفرم از این که کمک بخوام!متنفرم از بندگی!اگه خدا بخواد نابودم میکنه زجرم میده و هزار بلای دیگه. میترسم.ولی ترجیح میدم روی پای خودم وایسم بدون کمک مسلما که نمیتونم چون من هیچی نیستم!ولی بازم دلیل نمیشه دست و پا نزنم .هنوزم اون مشکل وحشتناک رو دارم.ولی بنظرم داره بهتر میشه دروغه اگه بگم خودم خودمو تو چاه ننداختم!حالا هم نمیخوام تموم شه!ولی باید تمومش کنم.البته تجربه نشون داده باید حداقل دوماه بگذره ببینم چه بلائی سرم میاد:/شیطان درونم که از خداشه به روزهای خوش گذشته برگرده دیوث:/


چند روز پیش یک پست در مورد عادت و اعتیاد مزخرف رفتاری ام یک پست موقت گذاشتم که در کامنت ها یک نفر بود که نوشته بود-اعتیاد به خ؟ - ان زمان در واقع از خواب بیدار شدم و در اوج جنون پاسخی برایش نشخوار کردم که شاید آنلاین باشد و همان موقع ببیند و بعد زارت پست را حذف کردم.حالا یکهو یادش افتادم و به نظرم عجیب بود.

 معتاد به خ؟از کجا باید بدانم چه میگویی:/ولی برایم جالب بود کشف کنم منظور طرف از خ چیست:)

معتاد به خوردن؟خاکخواری؟خرخونی؟خود یی؟خشونت؟خیانت؟خرحمالی؟خاکبرسری؟خود ازاری؟خودکشی؟خودزنی؟خواب؟خرشدن؟خود محوری؟خودستیزی؟خود شیفتگی؟خودخواهی؟خاریدن؟خیالات؟خودرایی؟خودسلطه گری؟خونخواری؟خوابزدگی؟خندیدن؟خودخوری؟خودتخریبی؟خاک؟.

واقعا نمیدانم منظورش چی بود متاسفم

ولی میتوانم قاطعانه بگویم در هر صورت موارد2و4و17نیست

ناشناس عزیز بعید میدانم هنوز اینجا باشی ولی اگر هستی خوشحال میشوم حدست را بدانم

+فکر کنم ضایع است که دوباره آن کار را تکرار کردم و این بساط برای همین در مغزم پهن شده:/

 


چقد از خونه مون متنفرم از فضاش .رنگ هاشچیدمان تخمی ش  .خاطرات پوچ و صدتا یه غازشحتی از نفس کشیدن توش خسته ام. از تحمل ادمایی که نمیخوانت(البته من متوجه هستم که آدم منفور و غیر قابل تحملی هستم و حق میدم که کسی از من خوشش نیاد که واقعا چرا باید بیاد )  کاش میشد فرار کرد.تا بینهایتبدون سرخر


با توجه به این که killshotامینم مغزم را قرق کرده و مدام در سرم پلی میشود بازهم می‌خواهم اسلیپنات گوش کنم اما نمیتوانم.گوشهایم به شدت حساس شده و درد میگیرد.بعد از دوماه که هنزفری گذاشتم و متال پلی کردم از شدت شوک به سرفه افتادم میخواهم قدرت موسیقی متال را به رخ بکشم.آلبوم جدید فاکینگ اسلیپنات آمد و فاکد می.

ماسک جدید کوری تیلور هم فاکد می .خودش گفته بود که ماسک جدید من آماده شده که اعصابتان را بگاید:)واقعا ماسک اعصاب خورد کنی است فقط نمیتوانم تصور کنم همگروهی هایش چطوری ساعت ها تحملش میکنند .

موقعیت داغان است .بدون اهنگ .بدون متال.اکثرا از این نوع موزیک نه تنها خوششان نمی آید بلکه فرار می‌کنند.که باید بگویم به  زبان یکی از بزرگان متال متالهد بودن یک قابلیت ذاتی است.و به عبارت بهتر به قول اسلیپنات we are not your kind


این فیلم را دیروز دیدم و کلی هم شکارم که چرا زودتر ندیدم

وسواس غریبی دارم که فیلم سال را در همان آب و تاب کلوس آپ و اوایل اکران ببینم وگرنه می ماند تا ابدالدهر که حالم بکشد  

خب فیلم جدید تارانتینو با تولید کلمبیا پیکچرز:) انتشار سونی پیکچرز و یک بکس از بازیگران خفن طور از جمله مارگو رابی؛)

باید بگویم حدود یک ساعت و نیم از فیلم گذشته بود که داشتم زنجیر پاره میکردم و کم مانده بود فیلم را نصفه نیمه ول کنم بروم ولی 40دقیقه پایانی فیلم را از هر لحاظ دوست داشتم  خورده جنون و خنده های شرارت آمیز تارانتینو در اواخر این فیلم برق میزند 


طناب خستگی مومیایی ام کرده است.دیگر از شنیدن جمله‌ی حالت خوب است؟میخواهم بالا بیاورم و گه بکشم به سراپای طرفبه قول نشاط :《من خودمم میدونم قیافه م یه طوریه ولی چرا همه باید بهم بگن این چه قیافه ایه؟》نمی دانم چگونه نباید از روزمرگی خسته نشدروز های تکراری و عمری پوچ.توقع بزرگی است که از کسی به این بی فایدگی خواسته شود شاد باشد.من سربازی شده ام که روی خاک از خون گل شده ی میدان جنگ نشسته و خیره خیره بقیه را دید میزند کسی که منفعل است چون نمی داند چرا باید پاهایش را محکم کند و بجنگدچرا باید لبخند بزنم وقتی سردرگمی خودم و دیگران دارد خفه ام می کند.روس ها اصطلاحی دارند که می‌گوید :خنده بدون دلیل برای احمق هاست.احساس میکنم تبدیل به انتوان روکانتن شده ام شاید هم بدترافراطی تر.کاش میشد گریه کرد ولی نمی‌شود وقتی بگذارم بغضم بشکند از فشار دندان قروچه دندان در دهانم نمی ماند همان بهتر که بغضم همان گوشه کناره های حلقم را تجزیه کند.سرم گیج میرود نه از آن سرگیجه های شیرین بعد از رقص.از آن دسته سرگیجه های منگ و خفقان آور مثل خوردن یک داروی تلخ و ج یا لگد وحشیانه ای که به سر خورده باشد.

 

Mad warld_Adam Lambert


تولستوی می‌گوید :ما نفرین شده ایم نفرین  برای انسان که در بهشت تن آسای  بیکار و شادمان بود او هیچ نگرانی از بابت تن اسایی اش نداشت . آسوده بود  و شادمان بدون ذره ای احساس ملال و بیهودگی آسودگی ای که با حرارت بوسه ی  لب های داغ و مرمرین حوا و رد دندان های آدم بر گوشت سیب ممنوعه نفرین شدچرخ در آسمان چرخید و تبعید خاکزادگان کافی نبود نفرین با آنان ماند و بعد از آن ما فرزندان نفرین  زهدان حوا را دریدیم و بر روی زمین آسمان را در آغوش گرفتیم.در حالی نفس کشیدیم که نفرین خدا هنوز قلب مان را می لرزاندهیچ انسانی می‌شناسید که بیکار بماند بدون این قلبش برای حرام کردن زندگی اش نلرزد؟احساس بیفایدگی نکند؟شاید نفرین شاید موهبت ،وجود این احساس ، راحتی را زهرت میکند.


احساس بدی دارم انگار شلنگ آب سرد به قلبم وصل کرده اند و آب به شدت سردی که تیغه های نازک یخ درآن شناورند در رگهایم می‌چرخد می‌چرخد و میخراشد.میخراشد و من از جنون میخندم.از شوک عصبی میخندم 

نصف صندلی دیگر چه چلغوزی بوده است ؟میدانید بدتر از این نمی شود کسی را مسخره کرد.

تلخ ترین  گریه اور ترین و خنده دار ترین خبری که خوانده ام.آدم را یاد فیلم های کمدی سیاه آمریکایی می اندازد.از همان هایی که تهش میگویی چه احمقانه بود.

نمی دانم چه بگویم.

باید چه گهی بخورم؟!.

دوست دارم همانقدر بی سواد و حقیر مثل همان قانون گذاران نجس باشم که بگویم بروید نصف  آن دانشجوی ایثارگر بی شرف  را ببرید و بیندازید روی صندلی .قانون تان همین است پس همین را عمل کنید .

چقدر سخت است که کلی جان بکنی و خودت را تجزیه کنی و در آخر اینگونه مسخره ات کنند.رتبه دو بیاوری و یک بی لیاقت  مغز متعفنش را کشان کشان بکشد کنار جایت را بگیرد و با پوزخند بدرقه ات کند.

 

https://www.eghtesadonline.com/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D8%B9%D9%85%D9%88%D9%85%DB%8C-30/382284-%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%AF%D8%A7%D9%88%D8%B7%D9%84%D8%A8%D8%A7%D9%86%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%A8%D8%A7-%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%DA%A9%D9%86%DA%A9%D9%88%D8%B1-%D9%82%D8%A8%D9%88%D9%84-%D9%86%D8%B4%D8%AF%D9%86%D8%AF

 


دیروز صبح که دم در حوضه امتحان مانند گوسفندی که به کشتارگاه میرود با چشمان دود زده پیاده شدم مغزم بوی خون میداد .میدانید وقتی جای صورت افراد جمجمه شان را میبینید نمیتوانند به رویشان بخندید.ولی اوضاع یک باره تغییر کرده بود همچنان که در حالی به تخمم وار با شماره صندلی ها جلو میرفتم شماره ام را پیدا کردم و لبخندم تا بناگوش باز شد.صندلی من خیلی جالب بود .حتی با این که راست دست بود برایم بهتر از آن صندلی پیدا نمی شد.مثل صندلی خودم در دبیرستان این صندلی مذکور هم صاحب داشت و هم هویت.حوضه ما یک دبیرستان دخترانه است.سرتاسر آزمون می‌توانستم دخترک لاقیدی با چشمان براق را تصور کنم که با ماژیک رنگی روی دسته صندلی نقاشی میکند.طرف راست دسته صندلی کادر گوگل سرچ با ماژیک مشکی طراحی شده بود که دخترک آدرس سایتش را در آن نوشته بود و سمت چپ یک دختر با قیافه ی پوکر فیس که خرگوش عروسکی اش را بغل کرده و در پتو چپیده بودپایین هم یک پسر کچل با گردن کج کرده چشمان گرد بی خیال و لباس های رنگارنگ.می‌توانستم کل ساعت آزمون را خرج هنرمند صندلی کنم.چقدر زیبآ کشیده  بود و چه خوشذوق بود آن دخترک .چقدر دلم می‌خواهد یک بار هم که شده می‌توانستم ببینمش.خاطراتم از وقتی زنده شد که در مدرسه  همکلاسی ام با تمسخر و تپق روی دسته صندلی ام را میخواند من آنچنان خوش ذوق  و لطیف نبودم ولی تقریبا صندلی ام هویت خاصی نشئت گرفته از خودم داشت نوشته گنده ی دوج چارجر در بالا و کنار اش اسامی گروه های متال و راکپنترا متالیکا موتورهد لدزپلین مای کمیکال رومنس ارشیتکتز 5fdpو.یک آدمک که خودش را دار زده در آخر هم با کد مورس نوشته بودمI'm tired of this hell.حیف که شک دارم در کل آن مدرسه کوفتی یک نفر هم باشد که مورس بخواند یا متال بند های من را بشناسند .ولی اهمیتی هم ندارد.من فقط خاطرات خوشی را میخواهم که یاد آوری شان خوشحالم کند درست همان خوشحالی آمیخته به تمسخری که وقتی میان فایل هایت از وسط یک مشت آشغال pdfآموزش زبان عبری را بیرون میکشی و قاه قاه به آن ساده لوحی که شیفته ی اجق وجق های عبری بود میخندی .


 

دریافت
name: Chop suey
Band:system of a down

Album :Toxicity♡_♡

+یک کار قدیمی و نوستالژیک از سرج تانکیان و سیستم او ا داون.

چقدر احساسات تو وجودم هست که پشت این آهنگ رو هم دیگه خفه شده:)

+we're rolling suicide(وی شرورانه میخندد )

 


میگفت قهر نکن.میگفت  وقتی نیستی چشمانم تا آخر خیابان ورم میکند کش می اید ان وقت میشود گیت ایست بقیهزل میزند و خیره می‌شود بدون پلکچشمانم میخواهد از کاسه بزند بیرون.درد می گیرد از بس که دنبالت می‌گردد و نمیابدمیگفت ارباب تو چرا همیشه نیستی؟یعنی هستی ولی وقتی نیستی فقط میفهمم نیستی میگفت وقتی دیگر وسوسه نمی شوم میفهمم رفته ای ولی من تو را میخواهم.دماغش چین خورد میخواست عطسه کند از همان عطسه های بلند و ترسناک ولی عطسه ش در نیامد مثل بغض همان جا گوشه ی حلقش ماند و ماند برای همیشه چون ارباب رفته بود شاید هم نرفته بود ولی دیگر نبود واسه هیچوقت نبود او ارباب را درون حوله های صورتی پیچیده و در زیر درختی در باغ دفن کرده بود . ناراحتیش و عور در خانه قدم میزد و همچنان که خون از کف پاهایش جاری میشد بطری های عشق رو لگد میکرد تا بشکند و هزار تکه بشود در گودال افتاده بود خورشید چشمانش را بسته بود که بخت پریشانش را نبیند همچنان که دستهایش به قعر هبوط میکرد و مغزش به جنون سقوط میکرد تاریکی از قلبش بالا میرفتبالا و بالاتر.تا ته آسمان تاریک میشد و او باید کسی بود که آخرین چراغ را می‌کشت.خودش را.ارباب این را میخواست آغاز و پایان همین بود.ارباب از اعماق جهنم با اغوشی گرم از تاریکی به او لبخند میزدلبخند دلفریبی به زیبایی طعم خون در زیر دندان های شکسته اش و عشقی به جاودانگی مرگ.


بالاخره بعد از 13سال جز جز طرفداران بعد از یک سال سرگردانی بخاطر حرف مینارد جیمز کینن که در metal hammer golden godsقول کار های جدید داده بود بعد از کلی خبر شگفت انگیز که میگفت همه قطعات بالای 10دقیقه هستن و.

دو روز پیش آلبومی که قرار بود آپریل امسال منتشر شود ریلیز شد♡_♡

البته آلبوم کامل جمعه ریلیز میشود

شاید برای شما انتشار یک آلبوم 9قطعه ای اتفاق خاصی نباشد ولی اگر از طرفداران متال و راک باشید میدانید که هیچ چیز!دقیقا هیچ موزیکی حتی a perfect circleکه با تول خواننده مشترکی دارد جانشین تول نمی‌شود و نخواهد شد!

سبک کل آلبوم پراگ راک /متال استمحتوا هم مثل همیشه همان طور سخت و مفهومی است یعنی باید کلی فسفر بسوزانی(خوشحالم این آلبوم دیگر قطعه توقیفی نداشته است ).البوم نظرات فوق مثبتی دریافت کرده .به قول آدام جونز بعضی آهنگ ها آنقدر طولانی اند که شاید فکر کنید چند آهنگ را باهم تلفیق کرده اند♡_♡و به قول همان آدام جونز تول واقعا اهمیتی نمی دهد مردم چه فکری می‌کنند او می‌خواهد در آخر کارش راحت باشد!و نسبت به آلبوم حس خوبی دارد.

مینارد کینن در مورد کانسپت می گوید در مورد ترس های درونی مان است و درس هایی که باید اشتباهات و موفقیت هایمان بگیریم

این مجله ها و سایت های منتقدین هم که از زیبایی آلبوم پشم هایشان ریخته .ولی شاید زیبا ترین نظر مال سایت the atlanticباشد که:موسیقی گروه تول را نمیتوان با یک بار شنیدن درک کرد ،یک بار کافی نیست

من هم که کلا عاشق بودم عاشق تر شدم:)البته هنوز همه آهنگ هارا گوش نداده ام ولی آنقدر لحظه شماری برای ریلیز این آلبوم کرده ام که حالا دارم بال در می آورم:))مگر امکان دارد تول بد هم بشود؟!:)

 


تقریبا همیشه زندگی من شبیه اهنگpassive از a perfect circleبوده و هست.شاید دلیلی که از معدود آهنگ هایی است که از اول تا آخرش را حفظ هستم همین باشد.هزار بار خودت را کنترل میکنی و کلی جان میکنی برایش.اخرش خودم را به مردن میزنم و برنامه را خراب میکنم مثل موش درون سوراخ میخزم و خودم را از حقیقت مخفی میکنم .آن لعنتی واقعا من را نا امید کرده.به شدت. you better off this way

 

 


دم عمیقی را میبلعد کل اتاق شش هایش را پر میکند کتاب مثل پرنده ی زخمی بی حالی از دستش سقوط میکند و روی میز می افتد تلق.چندتا برگه زیر هیکلش تا میخورد.بازدم توام با غیظی از حلقش بیرون میدود.میگوید:چه کتاب نچسبی.ازت متنفرم از هر کلمه ات.کی تمام میشوی نه تمام نمی شوی تو با من میمانی تو همیشه هستی همه جا!نه اشتباه است فقط خدا میتواند از همیشه و هرگز بگوید این درست نیست نه نیست نیست .

صندلی را عقب می‌کشد می‌ایستد دستهایش از این جیب به آن جیب پاکت سیگار را بو می‌کشد غیر از خورده های توتون ته جیبش چیز دیگری نیست.تازه یادش آمد که دیگر نمی کشد.نمی خواست دیگر انرژی مصنوعی به خودش تزریق کندزیادش بودخشکی گلو و سوزش معده هم آزارش می داد ولی بازهم دلتنگ بود و گرسنه برگ تلخ توتون.

نگاه وحشی اش روی آسمان ماسیده است بوی بد گوگرد کبریت دیوانه اش کرده و شهاب سنگی به سویش می اید او می توانست برود یا تا ابدالدهر بماند اما او نه رفته و نه مانده کتاب را از وسط باز کرده را مثل خل و چل ها روی سرش گذاشته و شعله ی کبریت را نگاه میکند او از بوی کبریت منزجر است ولی مجذوب آتش است شاید برای دیدن شعله های عصبی زبانه کش حتی خودش را هم آتش بزند وقتی کبریت ببیند باید بکشد کبریت از سوختگی سیاه میشود و او دوباره خواندن را شروع میکند.وقتی برای خیالات نمانده.


MCR_Welcome to black parade

بالاخره بعد تقریبا ۷ سال مای کمیکال رمنس برگشت!!!

ان ها با انتشار تاریخ کنسرتی در کالیفرنیا پنجشنه رسما برگشتشان را اعلام کردند ☆_☆

به شدت اوردوز کننده ای خوشحالم!البته نمیدانم واقعا باید زار بزنم یا بخندم اخر میدانید جرارد وی در این مدت تبدیل به یک را ریشو چاق شده است.

در هر صورت مهم نیست عاشقان شیمیایی من همیشه عالی هستند!

 

https://www.rocksound.tv/news/read/my-chemical-romance-mcr-reunion-tour-tickets-dates

 

 

 


یک وقت هایی میشود که عمیقا میخواهم ناخن هایم را در گوشت بدنش فرو کنم و جوری خط بیندازم که رگه های خون روی پوستش دلبری کند و خورده پوست های کنده شده خون الودش که زیر ناخن هایم مانده عذاب وجدانم را ده برابر کند.میخواهم جوری در گوشش داد بکشم که موهایش سیخ شود و چشمهایش اشک بزند.میخواهم مثل سگ هار دهان کف کرده جوری گازش بگیرم که گوشتش کنده شود و درد کل بدنش را بی حس کند .میدانید او مرا حرصی میکندنمیتوانم ببینم اعصابش خراب است نمیخواهم اینطوری باشد .

من حتی در دلداری دادن هم افتضاح هستم!میدانید متن بالا قسمتی از هم دردی من است:/مرده شورم ببرد.

او قوی است .بشدت قوی است.ولی خستهخیلی خسته.میدانم که بالاخره از این خندق عبور میکند ولی نمیتوانم بهم ریختگی اش را تحمل کنم به شیوه ی خودخواهانه ای میخواهم برگردد !من به او ایمان دارم!حتی اگر خودش نداشته باشد .میدانم میتواند خودش را جمع کند میدانم که وقتی درد میکشد بالاخره پر در می اورد ولی نمیتوانم ببینم تقلا میکند.ولی او به اندازه ای قوی است که میتواند بجنگد! اغلب به قدرت تحملش غبطه خورده ام چون او تسلیم نمیشود!


صبح روز یک شنبه ساعت۶:

+من سرما خوردم امروز نمی رم کلاس!

نیم ساعت بعد:

+ای گه مال کثافتمیرم!کتاب N پیشمه سه شنبه امتحان داریم باید برم پسش بدم کتابمو بگیرم.

.

ساعت۹:

N:من امروز نیوردم کتابتو

من: اشکال نداره حالا( حدس میزنم از از حرص قرمز شده بودم)

دوشنبه ساعت نحس ۶ صبح:

+سرده هوا.یخ میزنم.گلوم جز میزنهدارم میمیرمنمی تونم نفس بکشم نفسم تنگ میره.نمیره کلاس!!

چهل دقیقه بعد:

+باید برم کتابمو بگیرم !سه شنبه امتحان داریم کتاب خودمو میخوام !

.

ساعت ۹:

N:من کتابتو تا شنبه نمیارم!

من:باشه عزیز،اشکلی داشتی توش بیار حل کنم برات^_^(وی از استرس به خودش می شاشد)

 

.

امشب:

+دارم از استرس می میرم .نفسم در نمیاد .نمی شه صبح نرم غیبت کنم بد میشه برام .قلبم داره کنده میشه

 

پی نوشت:میدانی Nکسی است که دیوانه وار عاشقش هستمدر واقع از معدود کراش هایم است که به خاک سیاه ننشسته(البته امکان عقلی وکه هیچ غیر عقلی هم ندارد که به او بگویم رویش کراش دارم در واقع تحمل دیگران  را ندارم همان دور دیدن زیبا تر است شاید هیچوقت به کسی نگویم دوستت دارم )دوست ندارم با او مخالفت کنم بدرک اصلا فکر این که سال بعد اورا نبینم اذیتم میکندنمی شود فکر کرد دیگر یک موجود گوتیک بالفطره و وحشی دوروبرم نباشد گوت را خودم به او معرفی کردم ولی او همیشه گوت بوده است حتی وقتی نمی دانسته چیست امسال هرچه او بگوید بگذار بشودمی توان گفت او کسی است که می تواند مرا به بازی بگیرد بدون این که تکه تکه اش کنم و دوباره تکه هارا بهم ریخته بهم بدوزم

 

دارم خفه میشوم نمی توانم تمزکز کنممن صبح میمیرم!

 


 

 

Virgin black_our wings are burning 

Genres:Symphonic metal_Gothic metal_Gothic doom
Year :2003
Origin :Australia
Y/A  :1995_Present

 

?Look at my faceDo you see god+

 


 

سریال اسپانیایی بر اساس داستان واقعی.از مهیج ترین سریال هایی است که دیده ام.

گروه ۸ نفره ای که  که ضرابخانه ی اسپانیا ی می کنند و

+شخصیت های متفاوتی که هر کدام به نوعی رو اعصاب ولی در عین حال دوست داشتنی اند جان ادم را به لبش میرسانند.


عزیزم واقعا نمی دانی چقدر احمقی یا اهمیتی نمی دهی؟عزیزم میشود دهانت را ببندی بوی گندش نوعی سلاح کشتار جمعی است!این همه  ریده ای که بگویی شاش داری عق نمی زنی؟عزیزم هزار بار دستت را در سوراخ مار غاشیه چرخاندی یکبار نمی خواهی پونه بکاری؟نمی خواهی بفهمی بابا این راهش نیست؟ میدانی تو نمی خواهی اوضاع را تغییر دهی فقط میخواهی خشم خودت را کنی.تظاهرات میکنی می ایند اتش میکشند و میکشند و میبرند و میزنند بعد هم پرونده ی قضایی را با گل سرخ تقدیمت میکنند و روی سکوی اعدام برایت بوسه میفرستندوای بمیرم  برای اعتراض کار امدت.نمی خواهی بفهمی باید جور دیگری اعتراض کنی؟میشود از مغزت کار بکشی؟چرا همیشه میخواهی درگیر حاشیه و هیجان باشی؟از اعتراض فقط خیابان را میشناسی؟این همان چیزی است که که ۱۰۰ سااااال است دارد نسل به نسل شکست میخورد و تو هم می بازیبازنده!جای ترحم و توجیه بی خود خودت فکر کن گوسفند خرفت کودن بی سواد عروسک بادی پر شده از گاز حماقت و ادعا .تو فقیر و بدبختی نه چون پول نداری فقیری چون نه سواد داری نه جرئت قبول اشتباه نه حتی عقل


در وبلاگم عمیقا احساس خلا و خطر و ناامنی میکنم نمی توانم اینجوری بپذیرمشچیزی کم دارد و یا زیاد دارد! میدانم چه کم یا زیاد دارد اما نمی دانم باید چگونه قلب مشکل را هدف بگیرماین وبلاگ من نیست!دیگر احساس تعلق به ان ندارم! مدتی میشود دیگر در بیان راحت نیستم(درست از همان موقعی که ان کلاغ های مسخره پایشان به وبم باز شد!همان عکس ابی را میگویم هیچ وقت با رنگ ابی ابم در یک جوب نرفته هیچ وقت!) وبلاگ من باید بی روح باشد دیگر محیطش سرد و خسته کننده و خاکستری  نیست انگار رنگ هایی از ان بالا خزیده که اعصاب مرا به هم بریزد محیط های این شکلی به من احساس غربت میدهد.من ان وبلاگ تاریک و سرد و نمورم را میخواهم!نمی دانم چه را باید عوض کنم؟هرچه بیشتر سعی میکنم درستش دهم بدتر میشود.نمی دانم چه گوری باید برایش بکنم!

+شرط می بندم انتشار این پست وضعیت را بدتر میکند.به شدت!


موجودی ناشناخته  در یک دنیا کاملا ناشناخته در زمانی که وجود ندارد با خیالات اثیری تعلیق شده 

سنگین است انگار کل وجودش را از اهن ساخته باشی وقتی ورق هارا نگاه میکند مغزش منبسط میشود انقدر حجیم می شود که دیگر در جمجمه اش نمی گنجد میخواهد از دماغ هایش بیرون بزند دیشب میخواست باندی دور سرش بپیچاند اخر خوره به جانش افتاده که کله اش از داخل ترک خورده

پوست زیر پیشانی اش به میزان شگفتی میخارد 

هر کلمه ی ان کتاب یک بذر نفرت است که در قلبش می کارند روزی پوسته ی بذر ها می ترکد و ساقه های سفید و کرم مانندی از بطن قلبش به رگ هایش سرازیر میشود از چشم هایش بیرون میزنند و او با پاهای لرزان تا ایستگاه مرگ میگرید و می لولد و میرود!

 


تو چرا اینجوری هستی؟!

خدا شاهده یه بار دیگه این سوال مسخره بی سروته خنده دار کثافت رو ازم بپرسن جوری خودمو می کشم که بیشتر از خودکشی dead * پشماتون بریزه و همون قدر حمام خون !همون قدر وحشی!

همینم که هست !هیچ مشکلی هم ندارم!

 

*dead وکالیست گروه بلک متالmayhem  و morbidکه در سال۱۹۹۱ رگ(از مچ) هر دوتا دستشو زد گلوشو بریدو و در اخرم با شاتگان به پیشونی ش شلیک کرد

 

 

+باید اضافه کنم قبل از خودکشی جوری طرفو میکشم از فیلمse7enبدتر!


این روز ها طناب قلاده ی زمان است که محکم تر از دیگر اربابان گردنم را می‌کشد و من مثل توله سگی مفلوک زوزه کشان تسلیم میشوم

شاید هم از اول تنگ ترین قلاده بر گردن انسان قلاده ی زمان بوده

دوست دارم بگویم :زمان کسی است که هرچیزی را در دست و هر کسی را در اختیار دارد و بعد هم مثل کازانتزاکیس پیرمرد نیمه دیوانه ی خوش احساس بگویم 《او یا خداست یا شیطان》

واما پینک فلوید چه خوب می‌گوید که ما  همیشه به زمان سجده کرده ایم (در موقعیت های زمانی خاص دعا کرده ایم و در واقع جلو زمان زانو زده ایم )

 


Artist:UADA

Origin:US

Genre:Black metal_melodic black metal

Active:2014_2019

Name:Devoid_of_light

 

 

Darkness cloak us all
Wild cosmic onyx gorge
Where Orion once stood tall
And sagittarian arrows soar

Twilight engulf us all
Supreme existence ignored
United we shall fall
Independence unexplored

Lost, here in time
Perpetually still
We are indoctrinated blind
In opposition to our will

Fading is the light that never shines
Aiding manipulation against our minds

 


 

 

Virgin black_our wings are burning 

Genres:Symphonic metal_Gothic metal_Gothic doom
Year :2003
Origin :Australia
Y/A  :1995_Present

 

?Look at my faceDo you see god+

 


​​هشدار:+۱۸

 

 


ابراهیم نبوی یک بار یک خاطره از زندان نوشته بود که درست تلخ‌ترین چیزی بود که در زندگی‌ام خواندم.
از یه (تقریباً) پسربچه که وارد زندان شد و همه لات‌ها به او کردند و آن پسر معتاد شد، از ریخت افتاد و دیگه سرش دعوا نبود و کم‌کم سرِ نخواستنش دعوا بود، دیگه بابتِ ک*ون دادن» مواد هم به او‏ نمی‌دادند و افتاد به مصرفِ قرص‌های قرمزی که شهرداری با آن سگ‌ها را می‌کُشد، و در راهرو می‌خوابید، مثلِ اسکلت شده بود تا یه روز که همان‌جا مُرد؛ و زندانیان یِ مذهبی وسواس داشتن که نجسه؛ و یکی داد زد و گفت: یه ک*سکشی اینو برداره»؛ و ابراهیم نبوی نوشته بود: خودم برش داشتم. خودِ ک*سکشم برش داشتم.»

-اسب شاخدار (کاربر توئیتر)

دریافت


فیلم《این خانه متروک است》دیالوگی داشت که 《اون لگیت》خطاب به 《الوا》که خیال پردازی هایش کورش کرده بود میگفت:(یه روز یه گربه که زیر افتاب دراز کشیده بود خواب دید که یه مَرده که زیر افتاب خوابیده و و داره خواب میبینه که یه گربه ست که دراز کشیدهگربه وقتی که از خواب بیدار شد دیگه نمی دونست که یه مرده که داره خواب میبینه یا یه گربه ست که از خواب بیدار شده)همیشه در ذهنم همین است که من هم همان گربه ام و تمام اطرافیانم !واقعا چقدر قبول واقعیت میتواند سخت باشد .صادقانه که نگاه کنی همه موهوم پرستند!و چه تلخ شده که خیالات در ایران برای عامه ی مردم (یعنی من و شما و خانواده هامون سبزی فروش و بازاری و.)به جای حقیقت پذیرفته میشودایرانی ها یعنی ما زمان را گم کرده ایم یادمان رفته که تمدن ۲۰۰۰ سال قبل به اندازه ی همان ۲۰۰۰سال گندیده و افتخار ندارد جایگاه امروز کجاست ؟بین زباله ها! گنداب گذشته را به چهره ات بمان!افرین!فرهنگ اسلامی تنها مزیتش فشار بی رحمانه جنسی و سواستفاده های لفافه پیچ و بی چون و چرا از قوانین مذهبی بوده است فرهنگ ارمانی انچنان در ذهن مردم خدا شده که فرهنگ عملی را اصلا نمی شناسند اگر دوربین مخفی ای از خودشان ببینند اصلا باور نمی کنند مثل فیلم های وودی آلن همیشه ببیننده و بازیگر خودت هستی ولی اصلا نه می بینی نه هنر پیشگی میکنی فقط محکوم میکنی .

قضاوت های آرمانی.حرف های مفت.روی اسمان راه میرویم.موهوم پرستیم!نمی دانیم گفته هایمان چقدر با حقیقت وجودمان در تضاد است شعار های قشنگ قشنگ اما تهوع انگیز، چیز هایی که هیچ وقت از گفته ها نمی کند چون نه مدیریتی هست نه اجباری اگر عمل به همان شعار هارا اجباری کنند فحش است که از کشور سرریز میکند از و دفع مدفوع و شاشیدن حتی خجالت میکشیم چون نمیتوانیم بپذیریم ها هم به نوعی زنده ایم وحیوانیم وجود مقدس احمق ها!که هیچ وجه زشتی ندارد پاک و بی الایش .چه چرندیاتی

کوپرنیک  سیلی محکمی به بشریت نواخت و گفت زمین مرکز جهان نیست .خوب شد که مرد و ندید که در اوج روشنفکری کذایی و افتخار و ادعا در حالی که هنوز صورت جهان از درد همان سیلی جز جز میکند کسانی هستند که انسان را مرکز جهان میدانند.


ارنج هایش را ستون میز و کف دستهایش را تکیه گاه لپ های گل انداخته اش کرده بود انگشت هایش از کناره ی گوش هایش به جنگل موهایش خزیده بودند هر از چند گاهی دسته ی موی نا همسانی به دور انان میپیچید و رها میشد موهای پرکلاغی اش به حدی چرب بودند که از  وقتی زیر افتاب راه میرفت سرش قدیس وار می درخشید جریان جاری احساسات در قلبش از چشمان ریز سیاه و گود رفته اش نشت میکرد اگر زیاد به او دقیق میشدی می توانستی لحظه به لحظه ی افکارش را بخوانی هرچند فکر بدرد بخوری نصیبت نمی شد دماغ استخوانی و لب های مرده اش هم چیز زیادی برای قی کردن نداشتند هم چنین هیکل متناسب اما ضعیفش در یک کلام او مایوس بود.حتی نمی دانست چه اشتباهی کرده است اما گناهکار بودنش قطعی بود.شاید یک پشه را کشته بود. یا چراغ قرمزی را رد کرده بود. اما اتفاقاتی که اداره ی پلیس به او نسبت میداد شباهتی به رفتارش نداشت

دوباره صدایی روی زمین افتاد:اون ساختمون تجاریو کدوم بی پدری اتیش زد؟

کدوم چلغوزی پرسنل بیمارستان رو  تیکه تیکه کرد و گوشتاشونو از چهار طرف اتاق عمل اویزون کرد؟ 

کدوم بی شرفی بچه های مهد کودک《فرشته ها》 رو با هدیه ی اسباب بازیای اسیدی کشته؟

جواب منو بده !میشنوی؟ 

می شنید اما مامور ها به نظرش ادم های خوبی می امدند شاید نباید لوله های گاز اداره شان را اره می کرد 


او بی کمالات بود.بدون اندکی رنگ و لعاب.خاکستری خاکستری.و کاملا غیر قابل اتکا.فقط گاهی احترام میگذاشت.آن هم سرسری!احترام هایش بیش از اندازه رسمی و و باعث تضاد اشکاری بین بقیه رفتار ها و حرف های  دریده اش با بعضی گفته های  اصالت امیزش میشد.اخلاق امروزش را فردا فراموش میکرد .تنها یک چیز بود که همیشه به یاد می اورد و ان رها کردن بود.و البته تسلیم شدن.انگار هیچ وقت  ماندن و حفظ کردن را نیاموخته بود.شاید برای همین هیچ وقت به اخلاقیات اهمیتی نمی داد او می دانست که نخواهد ماند .برای ماندن بیش از حد ناتمام بود.


حوصله ام به میزان شگفتی باد کرده بود حتی با نفس کشیدن هم ممکن بود بترکد و من را منفجر کندامروز را درس نخواندم میخواهم خستگی در کنمنمی دانم خستگی چه را البته من که کاری نمی کنم؟!تنها وقت حرام میکنم حرام و حرام.خوابیدم کف اتاق و خیره شدم به کتاب ها از بین ان همه کاغذ و کتاب، برف سیاهِ بولگاکف تند و تند چشمک میزد .رفتم بَرَش داشتم اوردم شروع کردم بخواندن اما به قول دهخدا 《دیدم هیچ سر نمی افتم.عینک گذاشتم،دیدم سر نمی افتم،بردم زیر افتاب نگه داشتم دیدم سر نمی افتم ،هرچه کردم دیدم یک کلمه اش را سر نمی افتم》خوب دور و بر را نگاه کردم و سر افتادم که 《فِرانک》نیست .با خودگویی این کتاب به ان کتاب کتابخانه را دنبالش شخم زدمفرانکفرانکککرپتایل* عوضی کدوم گوری رفتیسوسمار احمق.تمساح فراموشکار!.

باید بگویم که فرانک یک تمساح است.تمساح کاغذی البته،یک بوک مارک!ما باهم کتاب می خوانیم .کتاب خواندن با او باعث میشود میل به تعریف کتاب را به دیگران را در خود خاموش کنم و مدام لازم نباشد مغز این و ان را به کار ببندم.خلاصه جوری به فرانک عادت کرده ام که ظاهرا دیگر بدون او تمرکز حواس هم ندارم

بالاخره پیدایش کردم.اول کتاب ربه کا .کتابی که میخواستم بخوانم ولی هیچ وقت فرصتش پیش نیامد فرانک را که برداشتم جمله ی دستنویسی با خط مادرم (کتاب هم مال مادرم است)درست در صفحه ی اول کتاب مثل خار در چشمم فرو رفت: 

《زمان و روزگار منتظر هیچ کس نمی ماند》

     م_ع          ۶۷/۵/۴

حالا.حالا دیگر قلب جریحه دارم احساس نمیکند که باید استراحت کنم.

 

 

 

*رپتایل را همان رپتایل های فرا زمینی در نظر بگیرید


حوصله ام به میزان شگفتی باد کرده بود حتی با نفس کشیدن هم ممکن بود بترکد و من را منفجر کندامروز را درس نخواندم میخواهم خستگی در کنمنمی دانم خستگی چه را البته من که کاری نمی کنم؟!تنها وقت حرام میکنم حرام و حرام.خوابیدم کف اتاق و خیره شدم به کتاب ها از بین ان همه کاغذ و کتاب، برف سیاهِ بولگاکف تند و تند چشمک میزد .رفتم بَرَش داشتم اوردم شروع کردم بخواندن اما به قول دهخدا 《دیدم هیچ سر نمی افتم.عینک گذاشتم،دیدم سر نمی افتم،بردم زیر افتاب نگه داشتم دیدم سر نمی افتم ،هرچه کردم دیدم یک کلمه اش را سر نمی افتم》خوب دور و بر را نگاه کردم و سر افتادم که 《فِرانک》نیست .با خودگویی این کتاب به ان کتاب کتابخانه را دنبالش شخم زدمفرانکفرانکککرپتایل* عوضی کدوم گوری رفتیسوسمار احمق.تمساح فراموشکار!.

باید بگویم که فرانک یک تمساح است.تمساح کاغذی البته،یک بوک مارک!ما باهم کتاب می خوانیم .کتاب خواندن با او باعث میشود میل به تعریف کتاب به دیگران را در خود خاموش کنم و مدام لازم نباشد مغز این و ان را به کار ببندم.خلاصه جوری به فرانک عادت کرده ام که ظاهرا دیگر بدون او تمرکز حواس هم ندارم

بالاخره پیدایش کردم.اول کتاب ربه کا .کتابی که میخواستم بخوانم ولی هیچ وقت فرصتش پیش نیامد فرانک را که برداشتم جمله ی دستنویسی با خط مادرم (کتاب هم مال مادرم است)درست در صفحه ی اول کتاب مثل خار در چشمم فرو رفت: 

《زمان و گردش روزگار منتظر هیچ کس نمی ماند》

     م_ع          ۶۷/۵/۴

حالا.حالا دیگر قلب جریحه دارم احساس نمیکند که باید استراحت کنم.

 

 

 

*رپتایل را همان رپتایل های فرا زمینی در نظر بگیرید


امدم  بگویم که فصل چهارم la casa de papelمنتشر شد و همچنین شبکه ی نت فیلیکس قرارداد فصل پنجم ان را تمدید کرده است(وی از خوشحالی تپش قلب میگیرد)چرا این قدر هیجان این سریال بالاست اخه. اخ قلبم

 

 

 

سریال سوپرنچرال که ۱۵ سال ازگار است مردم را طرفدار خودش کرده هرچند که برای همیشه اوریل امسال تمام میشود و بلاخره عاقبت کار سم دین کستیل مشخص میشود ولی شبکه ی cwخبر داده که در حال ساخت سریالی فرعی برای سوپرنچرال است که روایت گر دوران کودکی و نوجوانی سم و دین است(کاش کستیل هم میتوانست حضور داشته باشد).یعنی که خلاصه این دوتا برادر شکارچی بیشتر از این ها با ما کار دارند(میدانید سوپرنچرال را با این که نمیدانم چرا میبینم ولی باید بگویم خیلی سرگرمی جالبی است یک فان کاملا مطابق سلیقه من!)،سریال مذکور یعنی سوپرنچرال:خون جوان بهار ۲۰۲۱ اکران خواهد شد .

 

 

 

 


من دارای اضطراب اجتماعی هستم از ان ادم های اعصاب خورد کن کسل کننده ای که هیچ وقت نمی دانند چگونه باید ارتباط برقرار کنند و روی هر حرفی دو قرن فکر میکنند اخرش هم حرف ها و کارهایشان نا بجا و نادرست از اب در می اید که گاهی هم بی احترامی یا گستاخی و البته غرور برداشت میشود و بدون شک از تمامش  بردلشت میشود که چه انسان احمقی هستم که البته نمی توانم منکرش شوم .حتی ممکن است چند بار پیام هایم را ویرایش کنم .مسخره این است که برای جواب یک حالت چطور است ساده استرس میگیرم.ادم پرحرفی هستم و شاید دوستانم فکر نکنند که من هم اضطراب اجتماعی دارم ولی واقعیت این است که خیلی هم شدید است .مخصوصا در حال حاضر .در شرایط استرس زایی قرار دارم که باعث شده تمام خوره های ذهنم دوباره از غار هایشان بیرون بیایند.وسواس های الکی اضطراب ها ی اجتماعی .زود جوش اوردن هاو البته ان خنده های عصبی احمقانه و حالات مانیک .مدام در سرم موسیقی میشنوم لعنت به موتزارت.چهار پنج روزی میشود که سمفونی هایش در جمجمه ام میپیچد.انگار هزار تا آیاکاشی رویم چسبیده است.


Name:When things explode

Origin:UK

(Artist:Unkle(U.N.K.L.E

Genre:trip hop_Alternative rock_Electoronica

Year:2007

Album:War Stories

Active:1992_now

 

 

Your skull froze little lives
In shadows where you hide
A life that was designed
You've been cheated, oh so blind
You laid it on the line
These twisted words of time
And how your spirit shines
I wish that you were mine

[Chorus: Ian Astbury]
Yeah, lately
I know that I've been crawling
I know that I've been falling
Into your dream

Imagine no more tears
Dissolving all your fears
With tooth and claw we fight
Into this endless night

Yeah, lately
I know that I've been crawling
I know that I've been falling
Into your dream


I saw my tears in your eyes
You saw your tears in mine
We watched it burn together
I saw my fears in your eyes
You saw your fear in mine
We watched it burn together

Watched it burn
Burn, yeah, burn
Watched it burn
Burn, yeah, burn
Watched it burn
Burn, watched it burn
Watched it burn
Burn, watched it burn

All is forgiven

 

 

 


اگر فقط یک کم فضای بیشتری داشت میرفتم و به عوض روی تخت زیر تخت می خوابیدم امن تر است!حداقلش امکان ندارد هنگامی که در بارگاه پادشاه هفتم خواب هستی سقوط کنی که مچ هایت بپیچد و لنگ هایت دو متر ان طرف تر پرتاب شود ملاجت پخش زمین شود و فَکَت خرد شود.حتی وقتی زله بیاید اگر روی تخت خوایبده باشید و سقف روی هیکلتان خراب شود با تشک یکی میشوید .یعتی احتمالا به دلیل سطح نرم تشک و فشار اوار به جای این که همان بار اول  له و لورده و پرس شده توفی شوید استخوان هایتان از درون بدن میشکند  امعاء و احشاء تان درون شکم می ترکد و جنازه تان با کوچک ترین فشار اضافه ای مثل بادکنک می ترکد و پخش تشک میشود تشک هم مثل یک اسفنج گنده خون و اجزایتان را می مکد قشتگ جذبش می کند  کثافت کاری فوق تصوری است.در صورتی که اگر زیر تخت خوابیده باشید حداقل میتوانید امیدوار باشید که تخت از وسط نصف نشود که در ان صورت علاوه بر این که دوباره سر و کله ی تشک پیدا میشود جنازه نصف و مثله هم میشوداما به هر حال امید امید است من نمی خواهم با تشک یکی شومنمی خواهم اگر دیوانه ای مثل مایکل مایرز با  چاقو در خواب  بالای سرم امد مرا به تشک بدوزد و تشک هم تمام خونم را بخورد اگر خونم رو زمین بریزد می توانم امید وار باشم زود خشک میشوداگر شما هم هر شب به این توهمات و پارانویا های خنده دار فکر کنید دیگر روی تخت خوابتان نمی  برد مدتی هست رخت خوابم از روی تخت میکشم می اورم  ،عمود به تخت درست مثل صلیب معلولی که یه دستش را بریده باشند روی زمین میخوابم.تقریبا هر شب یک پایم را از پتو بیرون می اورم و میفرستمش زیر تخت و منتظر می مانم اما هیچ خبری نیست هیچ دستی پایم را نمی کشد حتی وقتی یکباره به زیر تخت نگاه می کنم نه چشم سرخی میبینم نه هیچ لبخند شیطانی ای را.از من میشنوید اجنه خانه مان خیلی تنبل اند !خلاصه بگویم که این روزها وسط اتاق میخوابم وسط اتاق می نشینم وسط اتاق شام میخورم وسط اتاق درس میخوانم وسط اتاق با اینترنت لاس میزنم وسط اتاق عربده میزنم اما نه وسط اتاق نمی رینم !اجابت مزاج اداب خودش را دارد.هیچ وقت در این اندازه احساس راحتی نکرده ام.اما انسان جوری افریده نشده که راحت باشد وقتی خیلی راحتی حتما یک جا ی کار اشکال دارد.باید چیزی را عوض کنم.یعنی باید بروم روی تخت بخوابم؟روی تخت خوابیدن با تمام مشکلات و سقوط های مزخرفش  اسانتر از درس خواندن است!


اگر فقط یک کم فضای بیشتری داشت میرفتم و به عوض روی تخت زیر تخت می خوابیدم امن تر است!حداقلش امکان ندارد هنگامی که در بارگاه پادشاه هفتم خواب هستی سقوط کنی که مچ هایت بپیچد و لنگ هایت دو متر ان طرف تر پرتاب شود ملاجت پخش زمین شود و فَکَت خرد شود.حتی وقتی زله بیاید اگر روی تخت خوایبده باشید و سقف روی هیکلتان خراب شود با تشک یکی میشوید .یعتی احتمالا به دلیل سطح نرم تشک و فشار اوار به جای این که همان بار اول  له و لورده و پرس شده توفی شوید استخوان هایتان از درون بدن میشکند  امعاء و احشاء تان درون شکم می ترکد و جنازه تان با کوچک ترین فشار اضافه ای مثل بادکنک می ترکد و پخش تشک میشود تشک هم مثل یک اسفنج گنده خون و اجزایتان را می مکد قشتگ جذبش می کند  کثافت کاری فوق تصوری است.در صورتی که اگر زیر تخت خوابیده باشید حداقل میتوانید امیدوار باشید که تخت از وسط نصف نشود که در ان صورت علاوه بر این که دوباره سر و کله ی تشک پیدا میشود جنازه نصف و مثله هم میشوداما به هر حال امید امید است من نمی خواهم با تشک یکی شوم نمی خواهم تبدیل به لکه خونی روی یک نوار بهداشتیِ غول پیکرِ پایه دار شومنمی خواهم اگر دیوانه ای مثل مایکل مایرز با  چاقو در خواب  بالای سرم امد مرا به تشک بدوزد و تشک هم تمام خونم را بخورد اگر خونم رو زمین بریزد می توانم امید وار باشم زود خشک میشوداگر شما هم هر شب به این توهمات و پارانویا های خنده دار فکر کنید دیگر روی تخت خوابتان نمی  برد مدتی هست رخت خوابم از روی تخت میکشم می اورم  ،عمود به تخت درست مثل صلیب معلولی که یه دستش را بریده باشند روی زمین میخوابم.تقریبا هر شب یک پایم را از پتو بیرون می اورم و میفرستمش زیر تخت و منتظر می مانم اما هیچ خبری نیست هیچ دستی پایم را نمی کشد حتی وقتی یکباره به زیر تخت نگاه می کنم نه چشم سرخی میبینم نه هیچ لبخند شیطانی ای را.از من میشنوید اجنه خانه مان خیلی تنبل اند !خلاصه بگویم که این روزها وسط اتاق میخوابم وسط اتاق می نشینم وسط اتاق شام میخورم وسط اتاق درس میخوانم وسط اتاق با اینترنت لاس میزنم وسط اتاق عربده میزنم اما نه وسط اتاق نمی رینم !اجابت مزاج اداب خودش را دارد.هیچ وقت در این اندازه احساس راحتی نکرده ام.اما انسان جوری افریده نشده که راحت باشد وقتی خیلی راحتی حتما یک جا ی کار اشکال دارد.باید چیزی را عوض کنم.یعنی باید بروم روی تخت بخوابم؟روی تخت خوابیدن با تمام مشکلات و سقوط های مزخرفش  اسانتر از درس خواندن است!


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها